من از همان روزهای اولی که به لاهیجان رفتوآمد داشتم، همیشه با رنگها سر صحبت را باز کردهام. هوای نمنم، بوی برگهای خیس، سبزی پررنگ چای و کاهگلی بعضی دیوارها کاری میکند که رنگها جان بگیرند و آرامآرام حرف بزنند. وقتی از کنار مغازهها میگذرم، اولین چیزی که چشمم را میگیرد، رنگ تابلو و حالوهوای طراحی جلوی مغازه است. حتی اگر برای خرید چیزی نرفته باشم، یک ترکیب رنگ درست میتواند من را بکشاند داخل مغازه و همان جا بمانم.
این را از روی تجربه میگویم. بارها پیش آمده است که دو مغازه دقیقا یک جنس را با قیمت نزدیک عرضه کردهاند، اما من وارد مغازهای شدهام که رنگ و طراحی آراستهتری داشته است. گاهی یک نوار باریک رنگی دور ویترین یا یک فونت خوانا روی تابلو، حس اعتماد ایجاد میکند. در شهرهای شمالی، که هوا مدام در رفتوآمد بین سایه و رطوبت است، انتخاب رنگ و چیدمان به چشم من فقط زیبایی نیست؛ یک «دعوت محترمانه» است که مشتری را آرام و بیهوا وارد میکند.
فضای شهری شمال و نقش رنگ
فضای شهری شمال، مخصوصا لاهیجان، در بیشتر روزها مرطوب و خاکستری نرم است. در چنین نوری، رنگهای خشن و جیغ بهجای دیده شدن، چشم را میزنند و فراری میدهند. من هر زمان که در خیابانهای لاهیجان قدم میزنم، میبینم که رنگهای طبیعی مثل سبز زیتونی، کرم گرم، فیروزهای ملایم یا قرمز آجری با این هوا «آشتی» دارند. این رنگها با مه صبحگاهی و درختان خیس سازگار میشوند و نه تنها خودشان زیبا میشوند، بلکه توجه را هم درست هدایت میکنند.
در مقابل، وقتی تابلویی با زرد بسیار تند یا بنفش اشباع میبینم، اولین واکنشم عقب کشیدن است. این حس را خیلیها گفتهاند. رنگهای خیلی تند در هوای مرطوب شمال برق میزنند و تصویر را بههم میریزند. نتیجهاش این است که مشتری تمرکزش را از دست میدهد. به نظر من، اگر کسی میخواهد در شمال مشتری جذب کند، بهتر است رنگی انتخاب کند که با برگ، چوب و مه همنشین باشد و با مردم اینجا حرف ملایم بزند، نه اینکه فریاد بکشد.
روانشناسی رنگها در بافت شمالی
وقتی از روانشناسی رنگها حرف میزنم، منظورم نسخهای کتابی نیست. منظورم همان حس سادهای است که در پیادهروهای لاهیجان بارها تجربه کردهام. سبزهای گیاهی آرامش میدهند و به مغازه حس طراوت میدهند. آبی ملایم، مخصوصا وقتی روشنایی روز کم است، حس تمیزی و نظم را تقویت میکند. کرم و قهوهای روشن، اگر درست به کار بروند، از جنس چوب و خاک الهام میگیرند و حس گرما میآورند.
در مورد قرمز و نارنجی، من محتاطتر هستم. این رنگها برای جلب توجه خوب هستند، اما باید نقطهای و محدود استفاده شوند. یک نوار باریک نارنجی دور شیشه، یا یک خط قرمز در عنوان تابلو، گاهی بهاندازه چند چراغ کار میکند. اما اگر کل تابلو را به قرمز بسپارید، در هوای ابری شمال انگار آژیر کشیدهاید. مشتری از صدای بلند رنگ خسته میشود و از جلوی مغازه میگذرد.
نور، رطوبت و خوانایی
در شمال، نور همیشه یکدست نیست. یک ساعت آفتاب از پشت ابر میزند و یک ساعت بعد مه میآید. اگر کسی برای تابلو و طراحی بیرون مغازه برنامه دارد، باید به کنتراست فکر کند. من بارها دیدهام که رنگ نوشته با پسزمینه فرق دارد، اما آنقدر اختلاف کم است که از چند قدمی هیچ چیز خوانده نمیشود. کنتراست کافی در هوای مرطوب مهمتر است، چون نور روی قطرات ریز هوا میپاشد و از وضوح میکاهد.
خوانایی فقط رنگ نیست؛ اندازه فونت و ضخامت حروف هم هست. من وقتی دنبال یک مغازه خاص میگردم، اگر حروف نازک و فانتزی باشد، چشمم عقب میماند. در شمال، فونت ساده و ضخامت کافی کار را راحتتر میکند. یک قانون ساده که برای خودم گذاشتهام این است که «اگر از آن سوی پیادهرو نتوانستم بخوانم، یعنی برای مشتری عجول مناسب نیست». این قانون را به همه دوستهای کاسب خودم گفتهام و نتیجهاش را دیدهام.
ویترین، مسیر نگاه و مکث مشتری
از نگاه من، ویترین یک قصه کوتاه است که باید در چند ثانیه خوانده شود. رنگ زمینه ویترین اگر آرام باشد، محصول بهتر دیده میشود. من با پسزمینه سفید تند در شمال میانهای ندارم، چون سفید خالص در نور کم سرد میشود و همه چیز را بیمارگونه نشان میدهد. کرم گرم، طوسی روشن با تهمایه گرم یا چوب روشن، انتخابهای بهتری هستند. این رنگها باعث میشوند چشم بهجای پخش شدن، روی محصول متمرکز بماند.
مسیر نگاه هم مهم است. وقتی از کنار ویترین میگذرم، اگر یک لکه رنگی درست در نقطه مکث باشد، ناخودآگاه میایستم. این لکه میتواند یک لیبل قیمت با رنگ متفاوت، یک قاب کوچک رنگی دور بهترین محصول یا یک نوار مورب باشد که نگاه را از چپ به راست یا از بالا به پایین هدایت کند. هر بار که این هدایت نرم را دیدهام، حس کردهام صاحب مغازه برای وقت من احترام قائل شده است.
تابلو، هویت و اعتماد
تابلو برای من فقط یک نام نیست؛ یک معرفی کوتاه است. وقتی تابلویی با رنگ هماهنگ با جنس کار میبینم، حس اعتماد میگیرم. مثلا برای یک نانوایی، رنگهای گرم مثل کرم، عسلی و قهوهای روشن بهدل من مینشیند. برای یک فروشگاه لوازم الکترونیک، آبی ملایم و طوسی منظم حس تکنولوژی میدهد. این هماهنگی ساده، مشتری را مطمئن میکند که داخل مغازه هم نظم و فکر هست.
اینجا همان جایی است که من یک بار وسط خیابان ایستادم و با خودم گفتم اگر کسی بخواهد درباره تابلو و رنگ در لاهیجان تصمیم درست بگیرد، بهتر است برود سراغ کار حرفهای. همان وقت یاد مطلبی افتادم که درباره بهترین تابلو سازی در لاهیجان خوانده بودم. در ذهنم مرور کردم که چطور انتخاب رنگ درست و فونت خوانا میتواند رفتوآمد جلوی مغازه را به «ورود» تبدیل کند. این اشاره را اینجا میگذارم، چون دقیقا در همین نقطه از مسیر خرید، تصمیم من و خیلیهای دیگر شکل میگیرد.
آزمونهای کوچک رنگ در محله
گاهی من برای دوستان مغازهدارم پیشنهادهای خیلی ساده دادهام. مثلا یک هفته پسزمینه شلفها را یک پرده روشنتر کردند و هفته بعد دوباره به حالت اول برگشتند. نتیجه را با شمارش فاکتورهای ثبتشده، تقریبا بهطور دستی مقایسه کردیم. این آزمونهای کوچک، اگرچه دقیق و آزمایشگاهی نبود، اما برای «حس بازار» کافی بود. در محلههای شمالی، مردم با رنگهای طبیعی راحتتر ارتباط میگیرند و بهمحض اینکه رنگ جیغ بر فضای آرام چیره شود، توقف کمتر میشود.
یک نمونه جالب هم درباره نوارهای راهنما داخل مغازه بود. یک دوست من در مسیر حرکت مشتری به سمت صندوق، روی کف چند مربع کوچک با رنگ متفاوت چسباند. همان الگوی ساده کافی بود تا صف مرتبتر شود و سردرگمی کمتر. رنگ، اگر بهجا استفاده شود، از تابلو بیرون میآید و در رفتار مشتری هم اثر میگذارد.
جدول تجربههای میدانی من در لاهیجان و شهرهای اطراف
در این جدول، چند تجربه شخصی را که در مغازههای مختلف شمال دیدهام آوردهام. اینها اندازهگیریهای دقیق نیستند، اما نشانههایی میدهند که چرا رنگ و طراحی در این اقلیم بهتر یا بدتر عمل میکند.
موقعیت |
رنگ غالب و ترکیب |
حس منتقلشده به من |
واکنش من بهعنوان مشتری |
ویترین قنادی در خیابان بارانی |
کرم گرم + طلایی مات |
گرما، تمیزی، خوشامدگویی |
مکث طولانی و خرید شیرینی تازه |
فروشگاه پوشاک نزدیک بام سبز |
سبز زیتونی + طوسی روشن |
هماهنگی با طبیعت، آرامش |
ورود برای امتحان کردن کت |
فستفود در روز ابری |
قرمز اشباع سراسری |
شلوغی و بیقراری |
عبور بدون توقف |
لوازم خانگی کنار میدان |
آبی ملایم + سفید شکسته |
نظم، اعتماد، خنکی |
پرسوجو درباره قیمت |
مغازه صنایع دستی |
قهوهای چوب + سبز گیاهی |
اصالت و محلیبودن |
بازگشت برای هدیه خریدن |
کافه کوچک در کوچه قدیمی |
طوسی گرم + آجر قرمز |
صمیمیت و مکث |
نشستن برای چای و کیک |
رنگ برند و بومیسازی
اگر کسی برند سراسری دارد، شاید فکر کند باید همان رنگها را عینا اجرا کند؛ اما من دیدهام که یک «بومیسازی کوچک» نتیجه را بهتر میکند. مثلا آبی برند با طوسی گرم بهتر مینشیند تا با سفید خالص. یا زرد برند اگر یک پرده آرامتر شود، در مه صبحگاهی بهتر دیده میشود. این تغییرهای کوچک، هویت برند را خراب نمیکند؛ فقط آن را با هوای شهر آشتی میدهد.
بومیسازی میتواند در بافت مصالح هم باشد. چوب طبیعی در شمال حرف برای گفتن دارد. اگر قاب تابلو یا بخشی از ویترین به رنگ چوب روشن باشد، در کنار سبزی درختان خیابان، تصویر دلنشینتری میسازد. من بارها این ترکیب را دیدهام و هر بار مکث کردهام. این مکث همان فرصتی است که مغازهدار میخواهد تا مشتری قدم بعدی را بردارد.
فونت و سادگی در خدمت خوانایی
نام مغازه اگر با فونت فانتزی و نازک نوشته شود، شاید از نزدیک زیبا باشد، اما از آن سوی خیابان خوانده نمیشود. من همیشه به دوستانم گفتهام نام اصلی را با فونت ساده و ضخامت کافی بنویسند و اگر دوست دارند، زیرنام یک شعار کوتاه با فونت ظریفتر بیاورند. این ترکیب هم هویت میدهد و هم خوانا میماند.
فاصله حروف هم مهم است. در هوای مرطوب، حروفی که به هم چسبیدهاند، در هم میریزند. کمی فاصله بیشتر، هوای نوشته را باز میکند. این تغییر بهظاهر کوچک، تاثیر بزرگی بر خواندن در چند ثانیه دارد. مشتری وقت زیادی برای باز کردن متن ندارد و اگر نام را یکباره بخواند، احتمال ورود بیشتر میشود.
جداسازی رنگ نقش و رنگ پسزمینه
من برای خودم نام «رنگ نقش» گذاشتهام روی همان رنگی که قرار است پیام بدهد. رنگ نقش باید در اقلیت باشد اما واضح. اگر همهچیز نقش باشد، چشم جا کم میآورد. پسزمینه باید آرام و بیادعا باشد تا نقش جلو بیاید. این قاعده در ویترین، تابلو و حتی منو هم به کار میآید. هر زمان که رنگ نقش و رنگ زمینه از هم جدا بودهاند، چشم من مسیر را راحتتر پیدا کرده است.
در یک فروشگاه چای در لاهیجان، پسزمینه ویترین طوسی گرم بود و نقشها با سبز گیاهی و طلایی مات مشخص شده بود. این ترکیب، بدون فریاد، حرف خود را زد. من همان روز یک بسته چای بهاره خریدم، چون حس کردم صاحب فروشگاه برای انتخابهایش فکر کرده است. این حس اعتماد، نتیجه جداسازی درست نقش و زمینه بود.
نورپردازی و رنگ در غروب
غروبهای شمال، رنگها را میبلعند. در آن ساعتها، اگر نورپردازی گرم و نقطهای نباشد، همهچیز بیرنگ میشود. من به مغازههایی که نور خطی سرد دارند کمتر نزدیک میشوم، چون همهچیز تخت و بیجان به نظر میرسد. نور نقطهای با گرمای ملایم، رنگ محصول را زنده میکند و به تابلو هم عمق میدهد.
اگر کسی میخواهد عصرها مشتری بیشتری داشته باشد، بهتر است به نور تاکید فکر کند. یک قاب نور بالای نام مغازه یا دو چراغ کوچک که از بالا به ویترین میتابند، کافی است. در این شهرها لازم نیست همهجا را روشن کنیم؛ بهتر است جای درست را روشن کنیم تا نگاه جایی برای ایستادن پیدا کند.
بخش بولتی: نکتههای کاربردی که در مغازههای شمال جواب داده است
- رنگهای طبیعتدوست مثل سبز زیتونی، آبی ملایم و کرم گرم، در نور مرطوب خواناتر هستند.
- کنتراست کافی میان نوشته و پسزمینه را جدی بگیرید؛ از آن سوی پیادهرو تست خوانایی انجام دهید.
- از رنگهای تند، نقطهای و محدود استفاده کنید تا فقط «اشاره» بدهند، نه «فریاد».
- فونت ساده با ضخامت مناسب انتخاب کنید و فاصله حروف را کمی بازتر بگذارید.
- نور نقطهای گرم برای عصرها در نظر بگیرید تا رنگها جان بگیرند.
- اگر رنگ برند تند است، یک پرده آرامترش کنید تا با مه و ابر شمال سازگار شود.
- در ویترین یک «لکه رنگی راهنما» بگذارید تا نگاه مشتری جایی برای مکث داشته باشد.
مسیر حرکت داخل مغازه
وقتی وارد مغازه میشوم، اگر رنگ کف و دیوارهها با یکدیگر دعوا نکنند، مسیرم راحتتر میشود. کف روشن با رگههای چوبی، دیواره طوسی گرم و قفسههای کرم، یک مسیر آرام میسازند. این مسیر، اگر با چند علامت کوچک رنگی همراه شود، مشتری را بدون سروصدا به سمت محصولهای اصلی هدایت میکند. من این را در یک فروشگاه لوازم خانگی در رشت هم دیدهام و دقیقا همان حس را گرفتهام.
صندوق بهتر است مرئی اما مزاحم نباشد. اگر تابلوی کوچک قیمتها با رنگی متفاوت اما هماهنگ مشخص باشد، صف راحتتر شکل میگیرد. رنگهای ملایم در بخش پرداخت استرس را کم میکنند. مشتری وقتی حس آرامش داشته باشد، مکالمه کوتاه اما دوستانه میشود و احتمال بازگشت بالا میرود.
هماهنگی بوی فضا و رنگ
در شمال، بوی باران و چای بخشی از زندگی است. اگر بوی داخل مغازه با رنگها دعوا کند، تجربه مشتری ناقص میشود. من بارها مغازههایی دیدهام که رنگ سرد و نور سرد دارند اما عطر قهوه پخش کردهاند؛ حس من سردرگم شده است. اگر رنگها گرم هستند، بوی ملایم وانیل یا دارچین هماهنگتر است و اگر رنگها به سمت سردیاند، بوی مرکبات ملایم بهتر مینشیند.
این هماهنگی را در یک کافه کوچک دیدم که دیوارهای طوسی گرم داشت و نور زرد ملایم. بوی کیک دارچینی با رنگها همصدا شده بود و من بیشتر از برنامه ماندم. رنگ اگر با بو دست بدهد، مشتری دیرتر خداحافظی میکند و این یعنی فرصت فروش بیشتر.
اشتباههای رایج که دیدهام
اولین اشتباه، اعتماد بیش از حد به رنگهای شلوغ برای «دیده شدن» است. دیده شدن همیشه به معنی «دعوت شدن» نیست. دومین اشتباه، بیتوجهی به خوانایی از فاصله است. تابلو اگر از آن سوی خیابان خوانده نشود، نیمی از مخاطبانش را از دست میدهد. سومین اشتباه، استفاده از یک رنگ تند در همه نقاط است. نقش رنگ باید محدود و شفاف باشد.
چهارمین اشتباه، نور سرد یکنواخت در تمام ساعات روز است. نور باید با زمان تغییر کند یا دستکم در عصرها گرما بگیرد. پنجمین اشتباه، بیتوجهی به بومیسازی رنگ برند است. در شمال، رنگها با مه و برگ حرف میزنند و اگر گوش ندهیم، نتیجهاش سکوت مشتری است.
تجربههای کوتاه از خیابان تا خرید
من بارها شده است که فقط برای تماشا بیرون رفتهام، اما یک رنگ درست من را به مشتری تبدیل کرده است. یک بار در لاهیجان، قاب باریک سبز زیتونی دور ویترین فروشگاه چای چنان هماهنگ با درختان اطراف بود که دلم خواست داخل بروم و درباره چای بهاره سوال بپرسم. فروشنده با حوصله توضیح داد و همان روز دو بسته خریدم.
یک بار دیگر، تابلویی با قرمز بسیار تند در هوای مهگرفته عصر چشمم را زد. حتی نام مغازه را نتوانستم درست بخوانم. رد شدم و برگشتم، اما انگار رنگ دستم را پس زد. این تضاد دو تجربه برای من همیشه یادآوری میکند که رنگ، اگر درست انتخاب شود، یک «آره» نرم به مشتری میگوید و اگر نادرست باشد، یک «نه» بلند.
نقش جنس متریال کنار رنگ
چوب طبیعی با رنگهای ملایم دوست است. فلز براق اگر زیاد شود، تصویر سرد میشود. من علاقه دارم قاب تابلو چوبی یا فلز برسخورده باشد، نه براقِ آینهای. در هوای شمال، رطوبت با سطح براق بازی میکند و انعکاسهای تند میسازد. متریال مات و نیمهمات، رنگ را درست نشان میدهد و چشم را خسته نمیکند.
شیشه ویترین هم اگر کمی ضدبازتاب باشد، خوانایی داخل بهتر میشود. این تغییر کوچک، بهخصوص در روزهای ابری، تفاوت ایجاد میکند. رنگهای داخل ویترین را هم بهتر میبینم و انتخابم مطمئنتر میشود.
منو، قیمت و رنگهای راهنما
اگر مغازه یا کافه منو دارد، رنگبندی منو بهتر است ساده و خوانا باشد. تیترها میتوانند با رنگ نقش مشخص شوند و قیمتها با رنگی بیهیاهو اما واضح دیده شوند. منوهای پررنگ و پرنقش، حواس را میبرند و تصمیم را کند میکنند. در شمال، که مردم حوصله قدم زدن دارند اما حوصله سردرگمی کمتر دارند، منوی ساده فروش را سریعتر میکند.
قیمتگذاری با پسزمینهای که کمی گرم باشد، حس بهتری میدهد. اعداد روی پسزمینه سرد و سفید خالص، مخصوصا در نور عصر، تند و خشک به نظر میرسند. یک کرم ملایم یا طوسی گرم، عدد را انسانیتر میکند و مکالمه درباره قیمت آرامتر میشود.
دیوارهای داستانگو
من دوست دارم یک دیوار در مغازه وظیفه «داستانگویی» را بگیرد. این دیوار میتواند رنگی متفاوت داشته باشد؛ مثلا زیتونی ملایم یا آجر قرمز. روی این دیوار میشود عکسهای قدیمی، نقشه شهر یا قصه کوتاه برند را گذاشت. مشتری وقتی میایستد و این دیوار را میخواند، ارتباط شکل میگیرد. این ارتباط، با یک رنگ درست، گرمتر میشود.
یک فروشگاه صنایع دستی در لنگرود چنین دیواری داشت. نگاه من از در که وارد شد، مستقیم به همان دیوار رفت. رنگ دیوار و قابهای چوبی هماهنگ بودند. همانجا تصمیم گرفتم یک سوغات بخرم. این تصمیم نتیجه جمع چند چیز بود: رنگ، طراحی و احترام به چشم.
الهام از طبیعت اطراف
شمال پر از الهام است. رنگ برگ چای، دریاچه، سقف سفالی، دیوار کاهگلی و پنجرههای سبز. وقتی صاحب یک مغازه این رنگها را میبیند و با زبان خودش به مغازه ترجمه میکند، نتیجه زندهتر میشود. من هر بار که الهام مستقیم از طبیعت را در یک تابلو یا ویترین دیدهام، حس کردهام با صاحب کار همزبان شدهام. این همزبانی همان چیزی است که مشتری را به دوست تبدیل میکند.
الهام گرفتن تقلید کورکورانه نیست. باید ببینیم کدام رنگ طبیعت برای کار ما حرف دارد. اگر کافه هستیم، شاید رنگ چوب و آجر با ما حرف بزند. اگر فروشگاه پوشاک ورزشی هستیم، شاید آبی روشن و طوسی تمیز به ما نزدیک باشد. طبیعت الگو میدهد و ما باید آن را به اندازه خودمان کوچک و دقیق کنیم.
تغییر فصل و انعطاف رنگ
رنگ ثابت نیست. با تغییر فصل، نور عوض میشود و رنگها باید انعطاف داشته باشند. من به مغازههایی که تِم فصلی دارند علاقه دارم. تابلو ثابت میماند، اما ویترین کمی رنگ عوض میکند. پاییز که میآید، نارنجی سوخته و قهوهای روشن میتواند به ترکیب افزوده شود. بهار که میآید، سبزهای تازه و زردهای آرامی وارد میشوند. این تغییرهای کوچک نشان میدهد مغازه زنده است و با شهر نفس میکشد.
انعطاف رنگی، مغازه را از یکنواختی نجات میدهد. مشتری که هر هفته از جلوی مغازه میگذرد، هر بار چیز تازهای میبیند و احتمال مکث بیشتر میشود. من از همین مکثها وارد شدهام و بارها خرید کردهام.
آزمون از دور و آزمون زیر باران
یک توصیه ساده که من برای خودم هم اجرا کردهام این است که تابلو و ویترین را از آن سوی خیابان نگاه کنم. اگر از آن فاصله همه چیز خوانا و متعادل بود، یعنی طراحی درست پیش رفته است. اگر لازم شد چشمم را تنگ کنم، یعنی کنتراست یا اندازهها نیاز به اصلاح دارد. این آزمون ساده از خیلی بحثهای پیچیده دقیقتر جواب داده است.
آزمون زیر باران هم جالب است. در باران، نور پخش میشود و رنگها براق میشوند. اگر نوشتهها باز هم خوانا بودند و رنگها از حد بیرون نزدند، یعنی انتخاب درست بوده است. من بارها این آزمون را به دوستانم پیشنهاد کردهام و نتیجههای خوبی گرفتهاند.
دیوار بیرونی، قاب پنجره و یکپارچگی
گاهی فقط تابلو خوب است اما دیوار بیرونی مغازه بافتی ناهمخوان دارد. یک رنگآمیزی ساده برای قاب پنجره و بخش کوچک دیوار میتواند همه چیز را یکپارچه کند. این یکپارچگی به چشم من مانند احترام است. وقتی جزئیات کنار هم مرتب باشند، مشتری حس میکند داخل مغازه هم همین نظم هست.
ترکیب دو یا سه رنگ کافی است. از چهار رنگ که بیشتر شود، فضایی پر از حاشیه میسازیم. در شمال، سادگی حرف اول را میزند. سادگی را باید «شکیل» نگه داشت؛ نه سرد و بیروح. همین مرز باریک است که با تجربه بهدست میآید و با نگاه از بیرون بهتر دیده میشود.
یادداشت پایانی من
هر بار که از لاهیجان عبور میکنم، رنگها با من حرف میزنند. گاهی به من میگویند «بیا داخل» و گاهی محترمانه میگویند «برو و بعدا برگرد». من به مغازهدارهایی که با حوصله رنگ انتخاب میکنند احترام میگذارم، چون میدانم پشت آن ترکیب ساده، ساعتها نگاه و آزمون بوده است. مشتری این احترام را میفهمد، حتی اگر به زبان نیاورد.
من این نوشته را برای همان دوستانی مینویسم که مغازهشان در شهرهای شمالی نفس میکشد. اگر قرار است یک تغییر کوچک انجام بدهید، از رنگ شروع کنید. یک پرده آرامتر، یک کنتراست بهتر، یک فونت خواناتر و یک نور نقطهای گرم. این چهار کار، به تجربه من، بیشتر از هر تبلیغی مشتری را آرامآرام به سمت شما میآورد. اینجا، در هوای نمنم، رنگ اگر درست باشد، خودش بهترین حرف را میزند.
- ۰ ۰
- ۰ نظر